گیتاگیتا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

گیتاجون

یلدای بی تو سحر نداره...

داداشم امشب چقدر دلتنگتم. پارسال مثل امشب همه دور هم بودیم و میخندیدیم و امشب هیچکس دل نداشت بره خونه مامان... پارسال مثل امشب تو بودی و امشب کاش مثل پارسال بود... خیلی ثانیه ها دیر میگذره برادرم... امشب آمدم سر خاکت گله کردم ازت... اما جواب چراهامو هیشکی نداد... شاید تو شب یلدای قشنگی داشته باشی در کنار بابابزرگا و جده ها... بهشون سلام برسون واسمون دعا کن داداش خوبم دلمون به یادت می تپه دوستت دارم و در حسرت نبودنت تنها کاری که از دستم بر میاد اشکه...   ...
30 آذر 1393

عصبانی شدی!!

سلام عزیز دخترم خیلی دوست دارم زودتر صحبت کنی... واسه سر و کله زدن با تو لحظه شماری میکنم. بابایی هم همینطور. امروز وقتی با صدای بلند داشتی واسه خودت اغو و باااااا میکردی بابایی هم با تو هم همصدا شد و هرچی گفتی رو تکرار کرد!! قیافه تو دیدنی بود با عصبانیت صداتو بلند تر کردی و باز هم بلندتر اما بابا هم کوتاه نیومد! دیگه تنها کاری که از دستت برومد گریه بود!!! الهی بمیرم نینی نازم! دخترکم، باورم نمیشه یه موجود کوچولو تمام زندگیمون میشه... سالم و خوشبخت باشی  کلی مطلب نوشتم اما در حالت انتظاره آخه کابل دوربینو پیدا نمیکنم!! احتمالا فردا اونارو هم ثبت میکنم دوستت دارم ...
28 آذر 1393

رویدادهای چند روزه

دخترکم سلام عزیزم کلی سرم شلوغه و دیر دیر وبلاگت رو به روز میکنم. توی دفتر خاطراتت هم نسبتا با فاصله یادداشت میکنم. ببخش روزهای گذشته رو دختر نازم اینطور گذروند شنبه 22 آذرماه اربعین حسینی بود. خوش به حال کسایی که کربلا بودن. جمعه شب یه مراسم عزاداری خودمونی با حضور تعدادی از هنرمندای شهرمون در خونه بابا ناقوس برگزار شد ولی تو خیلی سر و صدا و گریه کردی . یه جورایی احساس میکنم خونه خودمون راحت تری و اگه چند ساعتی دور باشیم بهونه میگیری. روز اربعین هم که ما رفتیم دیدن دایی پوریا ی عزیز ...بعدش هم با خانواده دایی پیمان رفتیم خوسف. رفتیم مزرعه کوچیکمون و واسمون شلغم کندن.     رفتیم مزار نصر آباد ( مرقد امام...
23 آذر 1393

گیتای سه ماهه من

دخترکم سلام سه ماهه که کنارمونی سه ماهه که وجودت گرما بخش دلهای خستمونه از خدای مهربونم ممنونم که یه فرشته که از آسمون فرستاد که ما آرامش پیدا کنیم گیتای من تازگیا خنده هات صداداره مثل گریه هات... و نمیتونم وصف کنم چقدر از دیدن  خنده هات ذوق زده میشیم ماشالله  پاها و دستاتو خیلی تکون میدی و قدرتت رو شدیدا به نمایش میذاری طوری که فکر کنم یه دوچرخه سوار یا  یه دونده ی حرفه ای بشی!!! ساعت گریه ها و بهونه گیری هات از 12  ظهره که من فکر میکنم دلتنگ بابایی میشی!!! الان که دارم تایپ میکنم داری بلند بلند با خودت حرف میزنی و منم دارم همزمان فیلم میگیرم تا به بابایی نشون بدم!!! بلند میگی باااااااااااااااا...
17 آذر 1393

فعالیت های گیتا خانوم !!!

سلام دردونه خانوم عزیز دل مامانی ماشالله خانوم شده... یه عالمه کار میکنه !!! صبح که مامانی به زور بیدارش میکنه که برن خونه مامان گیتی ایشون هم در طول مسیر کلی خمیازه میکشن تا خوابشون ببره!   گیتا خانوم کلی مهمونی هم میرن و با نی نی های فامیل آشنا میشن البته توی خواب!!     معرف حضور که هستن؟؟!! دخترها از سمت چپ: یگانه جون. گیتا جون. نیایش جون (به قول ابوالفضل کوچولو نیناش ناش خانوم!!) پسرها: ایستاده: ابوالفضل جون که خونشون مهمون بودیم نشسته هم حسین جون که فوق العاده پسر مرتبی بود و کلی به خاطر ردیف نبودنماشین های ابوالفضل غرغر زد!! از دیگر فعالیت های گیتا جان مشارکت در امر خریده ...
10 آذر 1393

این چند روز

سلام گیتای من هر روز بیشتر از دیروز به این حقیقت می رسم که آمدن تو به زندگی ما یک معجزه بود. اگه نبودی ما  نا امید بودیم... مامان گیتی هر روز اینا رو میگه و خدا رو شکر میکنه. به یمن حضور تو ما این چند وقته رو درگیر بازدید از دوستان و فامیلمون بودیم که زحمت کشیدن و تشریف آوردن منزلمون همین رفت و آمد کلی روحیمونو عوض کرده. تازه هفته پیش هم هر روز مهمون داشتیم. چند تا از کوچولوهای مهمونمون: ایشون آقا سید علی هستن پسر دوستم رعنا جون   این پسر ناز هم سامیار جون پسر دوستم الناز جان سامیار میخواست تو رو ازم بگیره و مثل عروسک باهات بازی کنه... همش میگفت گیتا رو بده بازی کنم!!     یه ر...
6 آذر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیتاجون می باشد